و با نیما رفتیم بیمارستانها و سردخونه هارو گشتیم ولی نبود که نبود!نا امید شده بودم سرم خیلی درد گرفته بود نیما جلوی یه داروخانه نگه داشت و خودش پیاده شد بره قرص بگیره سرمو به صندلی تکیه دادم و چشامو بستم ب 5ثانیه نکشید ک گوشیم زنگ خورد نسترن بود
من_بله؟
نسترن_سلام
من_علیک سلام چکاری داری؟؟؟؟؟؟
نسترن_ببین ب بابات زنگ زدم گفتش دنبالش نگردین اون خودش میدونه کجاس البته گفت شاید اونجا باشه
من_خب بابام نگفت ک کجاس؟؟؟؟؟؟
نسترن_ نه گفت خودش فرداشب که اومد میادو برای تو ومامانت توضیح میده
من_خیلی خب.مرسی برای خبرت
نسترن_خاهش فلا خدافظ
من_خدافظ
دروغ چرا راستش یه ذره خوشحال شدم که بابام میدونه کجاس و میتونیم برش گردونیم.تو همین افکار بودم که در ماشین باز شد و نیما نشست تو ماشین
نیما_بیا دادا این آب معدنی و اینم قرص بگیر بخور
من_ممنون
نیما_خب مقصد بعدی کجاس؟؟؟؟؟؟
من_خونه.نسترن زنگ زد گفت بابام گفته میدونه کجاس
نیما_عه چه خوب
و بعد ماشینشو روشن کردو به سمت خونمون حرکت کرد.وقتی رسیدیم مامان داشت چایی می اورد کتمو دراوردم و نشستم رو مبل.خاله و نسترن قرق فیلم شده بودن ی فکر شیطانی ب سرم زد با صدای بلـــــــــــــــــــــــــند گفتم_سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
خاله و نسترن از جا پریدن خاله جواب سلاممو داد ولی عوضش نسترن گفت_الهی بمیری
مامان_عه ارمان اذیت نکن
ارمان_میخواستم یکم روحیتون عوض بشه
خاله_عه ارمان پس نیما کوش؟
من_وقتی منو رسوند رفت
خاله_پی بش زنگ بزنم بیاد دنبالمون بریم خونه.نسترن برو ب نیما زنگ بزن بگو بیاد دنبالمون
نسترن زنگ زد ب نیما وگفت ک بیاد دنبالشون چند دیقه بعد نیما اومد و رفتن ومنو مامان تنها شدیم
مامان_وای دلم مث سیرو سرکه میجوشه ب نظرت آیسان کجاست؟؟؟؟؟؟
من_خودمم نمیدونم باید صبر کنیم بابا بیاد
مامان_من ک نمیتونم صبر کنم تافرداشب
من_منم نمیتونم صبر کنم فقط خدا کنه خیر باشه
و چاییمو خوردم و بعدش مامان غذا اورد و نشستیم خوردیم
ساعت11بود خوابم گرفته بود عجیب.رفتم تو اتاق تا بگیرم بخوابم سرمو گذاشتم رو بالشت ب3نرسیده خوابم برد.طبق معمول صبح بیدار شدم و رفتم سرکار دستو دلم ب کار نمیرفت دوست داشتم زودتر شب شه
بالاخره شب شد و بابا اومد.....
نظرات شما عزیزان:
