داستان عشق عجیب فصل5

درباره من
به وبلاگ من خوش آمدید داستان اول←عشق عجیب. لطفا نظراتونو درمورد داستانام بگین. هر انتقادی هم داشتین بگین
برچسب ها
نويسنده :خانومـِ نویسندهـ
تاريخ: دو شنبه 4 آبان 1394برچسب:عشق عجیب, ساعت: 18:13

و با نیما رفتیم بیمارستانها و سردخونه هارو گشتیم ولی نبود که نبود!نا امید شده بودم سرم خیلی درد گرفته بود نیما جلوی یه داروخانه نگه داشت و خودش پیاده شد بره قرص بگیره سرمو به صندلی تکیه دادم و چشامو بستم ب 5ثانیه نکشید ک گوشیم زنگ خورد نسترن بود 

من_بله؟

نسترن_سلام

من_علیک سلام چکاری داری؟؟؟؟؟؟

نسترن_ببین ب بابات زنگ زدم گفتش دنبالش نگردین اون خودش میدونه کجاس البته گفت شاید اونجا باشه

من_خب بابام نگفت ک کجاس؟؟؟؟؟؟

نسترن_ نه گفت خودش فرداشب که اومد میادو برای تو ومامانت توضیح میده

من_خیلی خب.مرسی برای خبرت

نسترن_خاهش فلا خدافظ

من_خدافظ

دروغ چرا راستش یه ذره خوشحال شدم که بابام میدونه کجاس و میتونیم برش گردونیم.تو همین افکار بودم که در ماشین باز شد و نیما نشست تو ماشین

نیما_بیا دادا این آب معدنی و اینم قرص بگیر بخور

من_ممنون

نیما_خب مقصد بعدی کجاس؟؟؟؟؟؟

من_خونه.نسترن زنگ زد گفت بابام گفته میدونه کجاس

نیما_عه  چه خوب

و بعد ماشینشو روشن کردو به سمت خونمون حرکت کرد.وقتی رسیدیم مامان داشت چایی می اورد کتمو دراوردم و نشستم رو مبل.خاله و نسترن قرق فیلم شده بودن ی فکر شیطانی ب سرم زد با صدای بلـــــــــــــــــــــــــند گفتم_سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

خاله و نسترن از جا پریدن خاله جواب سلاممو داد ولی عوضش نسترن گفت_الهی بمیری

مامان_عه ارمان اذیت نکن 

ارمان_میخواستم یکم روحیتون عوض بشه

خاله_عه ارمان پس نیما کوش؟

من_وقتی منو رسوند رفت

خاله_پی بش زنگ بزنم بیاد دنبالمون  بریم خونه.نسترن برو ب نیما زنگ بزن بگو بیاد دنبالمون

نسترن زنگ زد ب نیما وگفت ک بیاد دنبالشون چند دیقه بعد نیما اومد و رفتن ومنو مامان تنها شدیم

مامان_وای دلم مث سیرو سرکه میجوشه ب نظرت آیسان کجاست؟؟؟؟؟؟

من_خودمم نمیدونم باید صبر کنیم بابا بیاد

مامان_من ک نمیتونم صبر کنم تافرداشب

من_منم  نمیتونم صبر کنم فقط خدا کنه خیر باشه

و چاییمو خوردم و بعدش مامان غذا اورد و نشستیم خوردیم

ساعت11بود خوابم گرفته بود عجیب.رفتم تو اتاق تا بگیرم بخوابم سرمو گذاشتم رو بالشت ب3نرسیده خوابم برد.طبق معمول صبح بیدار شدم و رفتم سرکار دستو دلم ب کار نمیرفت دوست داشتم زودتر شب شه

بالاخره شب شد و بابا اومد.....


نظرات شما عزیزان:

sara
ساعت15:36---8 آبان 1394
اداااااامههههشششششوووو بزززززااااارررر!!!!!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع: ,
برچسب‌ها:
دوستان
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





دانلود آهنگ جديد

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 16926
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1

Free Lines - Link
 Select

کد زیبایی برای وبلاگ

کد و سفارش های رایگان


دانلود آهنگ جدید